دوشنبه ۱۵ بهمن ۹۷ ۱۴:۴۸ ۹۰۱ بازديد
چرخه حل مساله در تفکر
بسیاری از محققان این تفکر را که در حل مساله به صورت چرخهای انجام میشود , به این معنا که خروجی یک مجموعه از فرآیندها - راهحل مشکل - اغلب به عنوان ورودی مساله دیگری عمل میکند - حل میکند . روانشناس آمریکایی رابرت جی . استرنبرگ هفت مرحله را در حل مساله شناسایی کرد که هر کدام ممکن است در مثال ساده انتخاب یک رستوران نشان داده شوند :
شناسایی مشکل . در این مرحله , فرد وجود یک مشکل را تشخیص میدهد که باید حل شود : او تشخیص میدهد که گرسنه است , و از این رو باید اقدام کند .
تعریف مشکل . در این مرحله , فرد ماهیت مساله را مشخص میکند . او میتواند مشکل تهیه غذا , پیدا کردن دوستی برای آماده کردن غذا , سفارش غذا و یا انتخاب یک رستوران را تعریف کند .
تخصیص منابع . با تعریف مشکل به عنوان انتخاب یک رستوران , فرد نوع و میزان منابع برای اختصاص دادن به انتخاب را تعیین میکند . او ممکن است در نظر داشته باشد که زمان صرف خرید یک رستوران , چه به دنبال پیشنهادها از طرف دوستان و چه برای مشورت با راهنمای رستوران باشد.
ارائه مساله . در این مرحله , فرد اطلاعات مورد نیاز برای حل این مشکل را سازماندهی میکند . او ممکن است تصمیم بگیرد که یک رستوران را میخواهد که معیارهای خاصی دارد , مانند نزدیکی نزدیک , قیمت معقول , یک غذای خاص و خدمات خوب .
ساختار استراتژی . در حال حاضر , فرد باید تصمیم بگیرد که چه معیارهایی باید استفاده کند یا اولویتبندی کند . اگر سرمایه او محدود باشد , ممکن است تصمیم بگیرد که قیمت معقول یک معیار مهمتر از مجاورت نزدیک , یک غذای خاص یا خدمات خوب است .
نظارت . در این مرحله , فرد ارزیابی میکند که آیا حل مساله با توجه به مقاصد او پیش میرود یا خیر. اگر راهحلهای ممکن توسط معیارهای او به او مراجعه نکنند , او ممکن است تصمیم بگیرد که معیارها یا اهمیت نسبی آنها باید تغییر کند .
ارزیابی . در این مرحله , فرد ارزیابی میکند که آیا حل مساله موفق بودهاست یا خیر. پس از انتخاب یک رستوران , او ممکن است پس از خوردن این که آیا غذا قابلقبول است یا خیر , تصمیم بگیرد .
این مثال نشان میدهد که چگونه حل مساله میتواند به جای خطی , چرخهای باشد . برای مثال , زمانی که یک رستوران یک رستوران انتخاب کردهاست , فرد باید تعیین کند چطور به آنجا برسد , چقدر انعام و غیره .
ساختار مشکلات
روانشناسان اغلب بین مشکلات " ساختار خوب " و " بد ساختار یافته " تمایز قایل میشوند . مشکلات ساختار یافته ( که به خوبی تعریف شدهاند ) مسیرهای راهحل روشنی دارند : حلکننده مشکل معمولا ً قادر به تعیین و با سهولت نسبی است , تمام مراحلی که باید برای رسیدن به یک راهحل برداشت شوند . مشکل در چنین مواردی باید با اجرای مراحل انجام شود . برای مثال اغلب مسایل ریاضی به خوبی ساختار بندی شدهاند , به این معنی که تعیین اینکه چه چیزی باید انجام شود آسان است , اگرچه انجام محاسبات لازم برای رسیدن به راهحل مشکل است . مشکل مطرحشده توسط این سوال " کوتاهترین مسیر رانندگی از نیویورک به بوستون چیست ? " همچنین ساختار خوبی دارد , زیرا هر کسی که به دنبال راهحل باشد میتواند با یک نقشه برای پاسخ به سوال با دقت قابلقبول , مشورت کند .
مسایل بد ساختار نیز مسیرهای راهحل روشنی ندارند و در چنین مواردی حلکننده مساله معمولا ً نمیتواند مراحل لازم برای رسیدن به یک راهحل را مشخص کند . نمونهای از یک مشکل با ساختار بیمار , " چگونه می توان یک صلح پایدار بین کشور a و کشور b بدست آورد ? " تشخیص دقیق این مشکل دشوار است ( یا شاید حتی با وجود ) . مثال دیگر مشکل نوشتن رمان پرفروش است . هیچ فرمولی برای همه کار نمیکند . در واقع , اگر چنین فرمولی وجود داشته باشد و اگر به طور گسترده شناخته شود , احتمالا ً کار را متوقف خواهد کرد ( زیرا کارایی فرمول با استفاده گسترده آن نابود خواهد شد ) .
منبع سایت بریتانیایی
بسیاری از محققان این تفکر را که در حل مساله به صورت چرخهای انجام میشود , به این معنا که خروجی یک مجموعه از فرآیندها - راهحل مشکل - اغلب به عنوان ورودی مساله دیگری عمل میکند - حل میکند . روانشناس آمریکایی رابرت جی . استرنبرگ هفت مرحله را در حل مساله شناسایی کرد که هر کدام ممکن است در مثال ساده انتخاب یک رستوران نشان داده شوند :
شناسایی مشکل . در این مرحله , فرد وجود یک مشکل را تشخیص میدهد که باید حل شود : او تشخیص میدهد که گرسنه است , و از این رو باید اقدام کند .
تعریف مشکل . در این مرحله , فرد ماهیت مساله را مشخص میکند . او میتواند مشکل تهیه غذا , پیدا کردن دوستی برای آماده کردن غذا , سفارش غذا و یا انتخاب یک رستوران را تعریف کند .
تخصیص منابع . با تعریف مشکل به عنوان انتخاب یک رستوران , فرد نوع و میزان منابع برای اختصاص دادن به انتخاب را تعیین میکند . او ممکن است در نظر داشته باشد که زمان صرف خرید یک رستوران , چه به دنبال پیشنهادها از طرف دوستان و چه برای مشورت با راهنمای رستوران باشد.
ارائه مساله . در این مرحله , فرد اطلاعات مورد نیاز برای حل این مشکل را سازماندهی میکند . او ممکن است تصمیم بگیرد که یک رستوران را میخواهد که معیارهای خاصی دارد , مانند نزدیکی نزدیک , قیمت معقول , یک غذای خاص و خدمات خوب .
ساختار استراتژی . در حال حاضر , فرد باید تصمیم بگیرد که چه معیارهایی باید استفاده کند یا اولویتبندی کند . اگر سرمایه او محدود باشد , ممکن است تصمیم بگیرد که قیمت معقول یک معیار مهمتر از مجاورت نزدیک , یک غذای خاص یا خدمات خوب است .
نظارت . در این مرحله , فرد ارزیابی میکند که آیا حل مساله با توجه به مقاصد او پیش میرود یا خیر. اگر راهحلهای ممکن توسط معیارهای او به او مراجعه نکنند , او ممکن است تصمیم بگیرد که معیارها یا اهمیت نسبی آنها باید تغییر کند .
ارزیابی . در این مرحله , فرد ارزیابی میکند که آیا حل مساله موفق بودهاست یا خیر. پس از انتخاب یک رستوران , او ممکن است پس از خوردن این که آیا غذا قابلقبول است یا خیر , تصمیم بگیرد .
این مثال نشان میدهد که چگونه حل مساله میتواند به جای خطی , چرخهای باشد . برای مثال , زمانی که یک رستوران یک رستوران انتخاب کردهاست , فرد باید تعیین کند چطور به آنجا برسد , چقدر انعام و غیره .
ساختار مشکلات
روانشناسان اغلب بین مشکلات " ساختار خوب " و " بد ساختار یافته " تمایز قایل میشوند . مشکلات ساختار یافته ( که به خوبی تعریف شدهاند ) مسیرهای راهحل روشنی دارند : حلکننده مشکل معمولا ً قادر به تعیین و با سهولت نسبی است , تمام مراحلی که باید برای رسیدن به یک راهحل برداشت شوند . مشکل در چنین مواردی باید با اجرای مراحل انجام شود . برای مثال اغلب مسایل ریاضی به خوبی ساختار بندی شدهاند , به این معنی که تعیین اینکه چه چیزی باید انجام شود آسان است , اگرچه انجام محاسبات لازم برای رسیدن به راهحل مشکل است . مشکل مطرحشده توسط این سوال " کوتاهترین مسیر رانندگی از نیویورک به بوستون چیست ? " همچنین ساختار خوبی دارد , زیرا هر کسی که به دنبال راهحل باشد میتواند با یک نقشه برای پاسخ به سوال با دقت قابلقبول , مشورت کند .
مسایل بد ساختار نیز مسیرهای راهحل روشنی ندارند و در چنین مواردی حلکننده مساله معمولا ً نمیتواند مراحل لازم برای رسیدن به یک راهحل را مشخص کند . نمونهای از یک مشکل با ساختار بیمار , " چگونه می توان یک صلح پایدار بین کشور a و کشور b بدست آورد ? " تشخیص دقیق این مشکل دشوار است ( یا شاید حتی با وجود ) . مثال دیگر مشکل نوشتن رمان پرفروش است . هیچ فرمولی برای همه کار نمیکند . در واقع , اگر چنین فرمولی وجود داشته باشد و اگر به طور گسترده شناخته شود , احتمالا ً کار را متوقف خواهد کرد ( زیرا کارایی فرمول با استفاده گسترده آن نابود خواهد شد ) .
منبع سایت بریتانیایی
- ۰ ۰
- ۰ نظر