دوشنبه ۱۵ بهمن ۹۷ ۱۳:۱۸ ۸۹۵ بازديد
شناخت مثبت ذات الهی در دسترس نیست ; جدا از وحی , انسان تنها میتواند آنچه را که خدا نیست , یا صفات او را با روش ناقص تشبیه درک کند .
آکویناس ایدههای خود را در زمانی که فلسفه ارسطو پس از یک دوره تا حد زیادی در اروپای غربی آشنا شده بود به کار انداخت و بسیاری از نظریههای جزیی او تاثیر ارسطویی را نشان دادند . او حقیقت عمومی تصویر ارسطویی از جهان طبیعی و صحت کلی روش تفسیر پدیدههای طبیعی را به خود گرفت . او همچنین بسیاری از آرا ارسطو را در حوزه اخلاق و سیاست به خود اختصاص داد . با این حال , او با به دست آوردن پایانی نهایی انسان نه تنها به تفکر فلسفی بلکه دستیابی به بصیرت الهی , پیچش متفاوت دیگری داد ; بلکه مسیحی بود نه اندیشههای یونانی که در نهایت دیدگاه خود را از " کمال مطلوب " شکل داد . به طور مشابه , براهین مشهور او بر وجود خداوند بر علیه پسزمینهای به وجود آمدهاست که به وضوح ارسطویی است , اما نیاز به حجیت نیست . مطمینا می توان دید , و از لحاظ تاریخی باید به عنوان سیستم ارسطو سازگار با اهداف مسیحی دیده شود . با این حال , مهم است که تاکید کنیم اقتباس به چیز جدیدی منجر میشود , شیوهای متمایز از نگاه کردن به جهان که هنوز هم پیروان خود را دارد و هنوز هم به احترام فلاسفه عمل میکند .
باب
رنه دکارت مابعدالطبیعه خود را در زمان پیشرفت سریع در درک انسان از دنیای فیزیکی کار کرد . او از دیدگاه گالیله این دیدگاه را اتخاذ کرد که اشیا فیزیکی چیزی نیستند که معمولا ً بر روی قدرت تجربه حسی قرار میگیرند - یعنی مالکان ویژگیهای " ثانویه " از قبیل رنگ , بوی , و احساس . برای درک اینکه چرا یکی از اجزای جهان فیزیکی مانند این عمل میکند , آنچه که باید پرسیده شود این است که در چه جهتی است , در چه جهتی حرکت میکند , و در چه سرعتی . دکارت بیشتر توضیح داد که همه تغییرات و حرکت در جهان مادی صرفا ً به صورت صرفا ً مکانیکی تبیین میشود . لازم بود که خداوند به طور کلی انگیزه اولیه خود را به سیستم فیزیکی بدهد , اما پس از آن به میل خود عمل کرد . در این مقاله سعی شدهاست تا با استفاده از روش تحلیل محتوا , به بررسی این موضوع پرداخته شود . دکارت این نظریه را در مورد حرکات حیوانات به اندازه اجسام بیجان , به کار برد ; او به هر دوی آنها به عنوان کارگر مجرد فکر کرد , هل داد و توسط نیروهایی که هیچ کنترلی نداشتند کشیده میشد.
اگرچه دکارت عملا ً بر تمایلات مکانیکی دانش معاصر صحه میگذاشت , اما او از یک مادهگرا بودن دور بود . علاوه بر ماده مادی , ماده نیز وجود داشت و این در واقع کاملا ً متفاوت از ماده و در عملیات بود . اجسام به عنوان جوهر خود برای اشغال فضا بودند . اجساد , دوباره , در حرکاتشان مشخص شدهبودند ; اذهان آزاد بودند , زیرا ارادهای نیز داشتند . دکارت در این باره کمتر از آنچه ممکن بود , صریح و صریح بود ; اصولی که در آن تصور میشد جوهر ذهنی عمل میکند روشن نیست , و نتیجه آن این است که منتقدان گفتهاند که دکارت به فعالیتهای ذهنی در شرایط پارا فکر میکند . با این حال , آیا این درست است یا نه , دلیلی برای اثبات وجود دکارت در این مورد وجود نداشت . تنها چیزی که نیاز داشت این بود که ذهن به معنای دقیق این اصطلاح عمل کند , و این بدان معنی است که آنها به موقعیت خود توجه نشان میدهند و هوشمندانه به آن پاسخ میدهند .
منبع سایت بریتانیایی
آکویناس ایدههای خود را در زمانی که فلسفه ارسطو پس از یک دوره تا حد زیادی در اروپای غربی آشنا شده بود به کار انداخت و بسیاری از نظریههای جزیی او تاثیر ارسطویی را نشان دادند . او حقیقت عمومی تصویر ارسطویی از جهان طبیعی و صحت کلی روش تفسیر پدیدههای طبیعی را به خود گرفت . او همچنین بسیاری از آرا ارسطو را در حوزه اخلاق و سیاست به خود اختصاص داد . با این حال , او با به دست آوردن پایانی نهایی انسان نه تنها به تفکر فلسفی بلکه دستیابی به بصیرت الهی , پیچش متفاوت دیگری داد ; بلکه مسیحی بود نه اندیشههای یونانی که در نهایت دیدگاه خود را از " کمال مطلوب " شکل داد . به طور مشابه , براهین مشهور او بر وجود خداوند بر علیه پسزمینهای به وجود آمدهاست که به وضوح ارسطویی است , اما نیاز به حجیت نیست . مطمینا می توان دید , و از لحاظ تاریخی باید به عنوان سیستم ارسطو سازگار با اهداف مسیحی دیده شود . با این حال , مهم است که تاکید کنیم اقتباس به چیز جدیدی منجر میشود , شیوهای متمایز از نگاه کردن به جهان که هنوز هم پیروان خود را دارد و هنوز هم به احترام فلاسفه عمل میکند .
باب
رنه دکارت مابعدالطبیعه خود را در زمان پیشرفت سریع در درک انسان از دنیای فیزیکی کار کرد . او از دیدگاه گالیله این دیدگاه را اتخاذ کرد که اشیا فیزیکی چیزی نیستند که معمولا ً بر روی قدرت تجربه حسی قرار میگیرند - یعنی مالکان ویژگیهای " ثانویه " از قبیل رنگ , بوی , و احساس . برای درک اینکه چرا یکی از اجزای جهان فیزیکی مانند این عمل میکند , آنچه که باید پرسیده شود این است که در چه جهتی است , در چه جهتی حرکت میکند , و در چه سرعتی . دکارت بیشتر توضیح داد که همه تغییرات و حرکت در جهان مادی صرفا ً به صورت صرفا ً مکانیکی تبیین میشود . لازم بود که خداوند به طور کلی انگیزه اولیه خود را به سیستم فیزیکی بدهد , اما پس از آن به میل خود عمل کرد . در این مقاله سعی شدهاست تا با استفاده از روش تحلیل محتوا , به بررسی این موضوع پرداخته شود . دکارت این نظریه را در مورد حرکات حیوانات به اندازه اجسام بیجان , به کار برد ; او به هر دوی آنها به عنوان کارگر مجرد فکر کرد , هل داد و توسط نیروهایی که هیچ کنترلی نداشتند کشیده میشد.
اگرچه دکارت عملا ً بر تمایلات مکانیکی دانش معاصر صحه میگذاشت , اما او از یک مادهگرا بودن دور بود . علاوه بر ماده مادی , ماده نیز وجود داشت و این در واقع کاملا ً متفاوت از ماده و در عملیات بود . اجسام به عنوان جوهر خود برای اشغال فضا بودند . اجساد , دوباره , در حرکاتشان مشخص شدهبودند ; اذهان آزاد بودند , زیرا ارادهای نیز داشتند . دکارت در این باره کمتر از آنچه ممکن بود , صریح و صریح بود ; اصولی که در آن تصور میشد جوهر ذهنی عمل میکند روشن نیست , و نتیجه آن این است که منتقدان گفتهاند که دکارت به فعالیتهای ذهنی در شرایط پارا فکر میکند . با این حال , آیا این درست است یا نه , دلیلی برای اثبات وجود دکارت در این مورد وجود نداشت . تنها چیزی که نیاز داشت این بود که ذهن به معنای دقیق این اصطلاح عمل کند , و این بدان معنی است که آنها به موقعیت خود توجه نشان میدهند و هوشمندانه به آن پاسخ میدهند .
منبع سایت بریتانیایی
- ۰ ۰
- ۰ نظر