یکشنبه ۱۴ بهمن ۹۷ ۱۵:۲۳ ۸۹۹ بازديد
فیثاغورس آنچه را که از نظر ماده نه از نظر ساختار قابلفهم است درک کرد ; این دومی بود که هر نوع ویژگی متمایز خود را میداد و به این نتیجه میرسید که این ساختار میتواند به صورت عددی درک شود . به نظر میرسد با یک برون یابی تند حدس زدهاست که آنچه در این مورد نگهداشته شود باید در همه موارد باشد .
نظریه فیثاغورس بیان میکند که آنچه واقعا ً وجود دارد , منشا مستقیم نظریه افلاطونی است که آنچه واقعا ً وجود دارد , اشکال , یا ایده است . اشکال افلاطون نیز , سازههای معقول و فاقد عناصر مادی بود , اما با توجه به آنچه که به طور جداگانه وجود داشت , با تعداد فیثاغورس تفاوت داشت . همان طور که افلاطون آن را " مکانی قابلدسترس برای هوش " میدانست , جایی بود که محل یا قلمرو آن بود . هر شکل یک موجود اصیل بود , به این معنی که دقیقاً همان چیزی بود که وانمود میکرد . در مقابل , بسیاری چیزهای خاص که به چیزی شبیه بودند یا شبیه چیزی بودند که واقعا ً زیبا بودند , یک و همه معیوب بودند . هر قدر هم که هر یک از آنها زیبا باشد , در عین حال از لحاظ زیبایی هم به چشم نمیخورد . مشخص شد که ویژگیهای متناقض دارند و به همین دلیل هرگز نمی توان با واقعیت واقعی شناسایی کرد .
افلاطون از دوران قبل از میلاد مسیح , که در اوایل قرن بیستم پیش از میلاد رونق داشت , به این اعتقاد رسیده بود که دنیای چیزهای معقول , دنیایی از چیزها در یک شار ثابت است . برای فراهم آوردن دادههای پایدار برای دانش و پاسخ به سوال در نهایت واقعی , فرمها لازم است . اگر چه افلاطون حقیقت چیزهای معقول را به نمایش میگذاشت , آنها را صرفا ً اشیا عقیدهای میساخت و آنها را به صورت افتادن بین آنچه هست و آنچه که نیست , انکار نمیکرد . این پایاننامه او نبود که به تنهایی شکل بگیرد . بر عکس , به نظر میرسد که خدا ( که قطعا ً شکلی نبود ) جهان فیزیکی را بر روی مدل اشکال , با استفاده از فضا به عنوان مادی , به گونهای طراحی کرده بود . این شرحی است که در انجیل به او داده شدهاست , در گذری که شاید افلاطون بدان معنا باشد که خوانندگان او به معنای واقعی نیستند , بلکه دیدگاه وی را به وضوح نشان میدهد . در این متن , خداوند در ظاهر " به ظاهر " ظاهر میشود , گرچه در گفتگوهای افلاطونی دیگر آزادانه به آن اشاره میکند . ارواح نیز از اشکال در اندیشه افلاطون متمایز بودند .
در مباحث مطرحشده پیرامون نظریه اشکال , بسیاری از مشکلات آشکار شد که بیشتر آنها برای افلاطون آشنا بودند . پرسش این بود که چگونه یک شکل به جزئیات زیادی مربوط میشود که در آن شرکت کرده یا شبیه به آن است . مشکل این بود که چگونه باید به صورت موجود و به عنوان یک ساختار تصور شود . افلاطون به نظر میرسید که به آن به عنوان یک ساختار , یا وجود واقعی فکر میکند . این پایاننامه به بررسی این موضوع پرداختهاست . براساس این نظریه , افراد خاصی به دلیل رابطه شان با " خود انسان " , انسان هستند . اما دومی از کجا سرچشمه میگرفت ? آیا باید نوع دوم را توضیح داد تا توضیح دهد که چه نوع اول و جزئیات آن مشترک است و آیا این امر موجب غیبت بینهایت میشود ? باز هم , مشکل جمعیت دقیق جهان هرگز راهحل قطعی نگرفته است, شاید به این دلیل که نظریه اشکال بیش از یک هدف مطرح شدهاست . گاهی گفته میشد که نوعی مطابق با هر کلمه کلی وجود دارد , اما در جای دیگری نظریه این بود که چیزی که صرفا ً منفی است نیاز به یک فرم خاص ندارد , و نه آنچه تولید میشود .
منبع سایت بریتانیایی
نظریه فیثاغورس بیان میکند که آنچه واقعا ً وجود دارد , منشا مستقیم نظریه افلاطونی است که آنچه واقعا ً وجود دارد , اشکال , یا ایده است . اشکال افلاطون نیز , سازههای معقول و فاقد عناصر مادی بود , اما با توجه به آنچه که به طور جداگانه وجود داشت , با تعداد فیثاغورس تفاوت داشت . همان طور که افلاطون آن را " مکانی قابلدسترس برای هوش " میدانست , جایی بود که محل یا قلمرو آن بود . هر شکل یک موجود اصیل بود , به این معنی که دقیقاً همان چیزی بود که وانمود میکرد . در مقابل , بسیاری چیزهای خاص که به چیزی شبیه بودند یا شبیه چیزی بودند که واقعا ً زیبا بودند , یک و همه معیوب بودند . هر قدر هم که هر یک از آنها زیبا باشد , در عین حال از لحاظ زیبایی هم به چشم نمیخورد . مشخص شد که ویژگیهای متناقض دارند و به همین دلیل هرگز نمی توان با واقعیت واقعی شناسایی کرد .
افلاطون از دوران قبل از میلاد مسیح , که در اوایل قرن بیستم پیش از میلاد رونق داشت , به این اعتقاد رسیده بود که دنیای چیزهای معقول , دنیایی از چیزها در یک شار ثابت است . برای فراهم آوردن دادههای پایدار برای دانش و پاسخ به سوال در نهایت واقعی , فرمها لازم است . اگر چه افلاطون حقیقت چیزهای معقول را به نمایش میگذاشت , آنها را صرفا ً اشیا عقیدهای میساخت و آنها را به صورت افتادن بین آنچه هست و آنچه که نیست , انکار نمیکرد . این پایاننامه او نبود که به تنهایی شکل بگیرد . بر عکس , به نظر میرسد که خدا ( که قطعا ً شکلی نبود ) جهان فیزیکی را بر روی مدل اشکال , با استفاده از فضا به عنوان مادی , به گونهای طراحی کرده بود . این شرحی است که در انجیل به او داده شدهاست , در گذری که شاید افلاطون بدان معنا باشد که خوانندگان او به معنای واقعی نیستند , بلکه دیدگاه وی را به وضوح نشان میدهد . در این متن , خداوند در ظاهر " به ظاهر " ظاهر میشود , گرچه در گفتگوهای افلاطونی دیگر آزادانه به آن اشاره میکند . ارواح نیز از اشکال در اندیشه افلاطون متمایز بودند .
در مباحث مطرحشده پیرامون نظریه اشکال , بسیاری از مشکلات آشکار شد که بیشتر آنها برای افلاطون آشنا بودند . پرسش این بود که چگونه یک شکل به جزئیات زیادی مربوط میشود که در آن شرکت کرده یا شبیه به آن است . مشکل این بود که چگونه باید به صورت موجود و به عنوان یک ساختار تصور شود . افلاطون به نظر میرسید که به آن به عنوان یک ساختار , یا وجود واقعی فکر میکند . این پایاننامه به بررسی این موضوع پرداختهاست . براساس این نظریه , افراد خاصی به دلیل رابطه شان با " خود انسان " , انسان هستند . اما دومی از کجا سرچشمه میگرفت ? آیا باید نوع دوم را توضیح داد تا توضیح دهد که چه نوع اول و جزئیات آن مشترک است و آیا این امر موجب غیبت بینهایت میشود ? باز هم , مشکل جمعیت دقیق جهان هرگز راهحل قطعی نگرفته است, شاید به این دلیل که نظریه اشکال بیش از یک هدف مطرح شدهاست . گاهی گفته میشد که نوعی مطابق با هر کلمه کلی وجود دارد , اما در جای دیگری نظریه این بود که چیزی که صرفا ً منفی است نیاز به یک فرم خاص ندارد , و نه آنچه تولید میشود .
منبع سایت بریتانیایی
- ۰ ۰
- ۰ نظر